تمدید فرصت
دیروز زینب خانم حدود نیم ساعت با جا کفشی مشغول بازی بود. هر از گاهی هم بین بازیش منو صدا میکرد. با هر بار مامان گفتنش سعی میکردم علی رغم آشپزی کردن، پاسخ محبت آمیزی بهش بدم. بازیش که تموم شد دخمل خانم من که الان یک سال و چهار ماه داره تقاضای آب میوه کرد و به بهانه اون آوردمش داخل و در راهرو رو بستم.شاید بگید : خوب! همین؟! عصر باباجون با کارواش مشغول شستن ماشین بود که ناگهان دست از کار کشید و منو صدا زد. انتظار دیدن هر چیزی رو داشتم جز عقرب ! خدا خیلی به جمع کوچک 3 نفره ما رحم کرده بود . عقرب به خاطر شدت آب کارواش از پشت جا کفشی بیرون افتاده بود همون جاکفشی که صبح توجه فرشته کوچیک ما رو به خودش جلب کرده بود.عادت کرده بودم ...
نویسنده :
مامان زینب
1:22